کد مطلب:148751 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

مقایسه فداکاری حسین با فداکاری مسیح
با این كه طوماس مان گفته وفاداری بهر پرنسیپ توام با لجاجت است به مناسبت كبر سن حسین (ع) نمی توان او را لجوج دانست. آدمی آن هم با داشتن زن و فرزندان در سن پنجاه و هفت سالگی لجوج نمی شود. كسی كه به آن سن می رسد آن قدر زندگی تجربه آموخته كه می داند لجاجت بدون فایده است و با لجاجت نمی توان به هیچ نتیجه مثبت رسید و تصمیمی كه در آن دوره از عمر از طرف مرد گرفته می شود، ناشی از عقل است و مرد بعد از این كه تمام جهات یك مسئله را مورد مطالعه قرار داد تصمیم می گیرد و تصمیم حسین (ع) برای این كه به طور مطلق فداكاری كند از روی عقل بوده است. فداكاری مسیح خیلی بزرگ بود ولی مسیح زن و فرزند نداشت و روزی كه آماده برای فدا شدن گردید فرزندانش را مقابل دیدگان او به قتل نرسانیدند و در فكر آن نبود كه زن و فرزندان خردسالش بعد از وی چه خواهند شد. ولی حسین (ع) زن و فرزندان داشت و بعضی از آنها خردسال بودند و احتیاج به سرپرستی پدر داشتند. هر كس كه پدر است می داند كه برای یك پدر، فدا كردن خویش خیلی آسان تر از این است كه فرزندان خود را فدا كند و پدری كه خود را در راه یك پرنسیپ فدا می كند فرزندان خود را، اگر خردسال باشند، نیز فدا می نماید چون آن ها بعد از مرگش یتیم و بدون سرپرست می شوند. یك پدر كه فرزندان خردسال دارد خود را فدا نمی كند و تا آنجا كه امكان داشته باشد سازش را پیش می گیرد تا این كه بعد از مرگش، فرزندان او بدون سرپرست، دستخوش مشكلات زندگی نشوند و از پا درنیایند. از ازمنه قدیم هر مرد كه دارای فرزندان است می كوشد كه بضاعتی تحصیل كند تا این كه بعد از مرگش فرزندان او بدون مایه نباشند و بتوانند روی پای خود بایستند. اما حسین (ع) در فداكاری، قدم را از حدود فدا كردن خود برتر نهاد و فرزندانش را هم فدا كرد و در قرن اول هجری دو فداكاری از آن نوع، به چشم می رسید. یكی فداكاری محمد بن ابوبكر پسر خلیفه اول [1] و دیگر فداكاری حسین (ع) و فداكاری حسین بن علی (ع) از یك لحظه


برتر از فداكاری محمد بن ابوبكر می باشد برای این كه محمد بن ابوبكر در روزهای آخر، كه در محاصره قرار گرفته بود، وسیله سازش نداشت در صورتی كه حسین بن علی (ع) به طوری كه در صفحات اخیر دیدیم تا آخرین ساعت قبل از حمله عمومی سپاه معاویه، می توانست سازش كند و كافی بود كه قبل از حمله عمومی سپاه بین النهرین بگوید كه با یزید بیعت می كنم تا این كه زنده بماند. حسین (ع) مشمول نظریه طوماس مان آلمانی مبنی بر این كه هر وفاداری به پرنسیپ، توام با لجاجت است نمی شود. چون عمر حسین (ع) به مرحله ای رسیده بود كه در آن مرحله، مرد فقط از عقل پیروی می نماید نه هوس یا لجاجت. كسانی ممكن است پیدا شوند كه در سنین پنجاه و پنج و شصت سالگی از هوس پیروی كنند اما فقط در مسائل فرعی زندگی از هوس پیروی می نمایند و آن ها هم در مسائل اصلی زندگی پیرو عقل هستند چون مكتب زندگی كه موثرترین مكتب برای پرورش آدمی می باشد به آن ها آموخته كه مسائل اصلی زندگی را نمی توان وابسته به هوی و هوس كرد. تصمیم ثابت حسین (ع) برای فداكاری مطلق نه ناشی از لجاجت بود نه معلول هوی و هوس و او با پیروی از عقل مصمم شده بود كه به طور كامل فداكاری كند تا این كه مجبور نشود بر خلاف پرنسیپ خود به وسیله سازشكاری با یزید معاویه به زندگی ادامه دهد. وقتی حمله عمومی سپاه شروع شد حسین (ع) بایستی به تنهائی در قبال عده ای كه حداقل آن را چهار هزار نفر گفته اند از خود دفاع كند. آن چهار هزار نفر می توانستند در چند لحظه حسین (ع) را محاصره كنند و از عقب و طرفین، ضرباتی بر او وارد بیاورند و به قتلش برسانند و حسین (ع) برای این كه محاصره نشود پیوسته در حال شمشیر زدن اسب می تاخت و اسلوب جنگی او جنگ با تحرك بود و طوری از جلوی سواران سپاه بین النهرین می گذشت كه نتوانند محاصره اش نمایند.

می دانیم كه حسین (ع) خود را برای كشته شدن آماده كرده بود و او كه عزم داشت خویش را فدا نماید چرا توقف نكرد تا به قتلش برسانند و چرا دائم اسب می تاخت و شمشیر می انداخت و مگر نمی دانست كه او اگر بجای دو دست ده دست داشته باشد و با هر ده دست شمشیر بزند نخواهد توانست از سپاهی كه حداقل شماره سوارانش چهار هزار تن بود جان سالم بدر ببرد؟ جواب این ایراد این است كه حسین (ع) دست روی دست گذاشتن و توقف برای كشته شدن را دور از مردانگی و جهاد در راه پرنسیپ خود می دانست. در نظر حسین (ع) در یك جا توقف كردن و گردن بر قضا دادن، تا این كه دیگران نزدیك شوند و او را به قتل برسانند، خودكشی محسوب می شد نه تلاش در راه به كرسی نشانیدن پرنسیپ خود. یك مرد دلیر و با ایمان خودكشی نمی كند و خودكشی كار كسی می باشد كه ضعیف است. آن ضعف هم مظاهر متعدد دارد. یك ضعف ناشی از ترس است و ترس شدید شخص را وادار می نماید، كه خودكشی كند. مظهر دیگر عبارت از تنبلی و بیم از تحمل زحمت می باشد و شخصی برای این كه متقبل زحمتی نشود و تكلیفی را بر عهده نگیرد خودكشی می كند. مظهر دیگر نا امیدی مطلق است و شخص بعد از این كه تمام راه ها را به روی خود مسدود دید و از هیچ طرف، راه نجات به چشمش


نرسید به زندگی خویش خاتمه می دهد. حسین (ع) مرد ترس نبود و مردی نبود كه از تقبل زحمت بترسد و بیم داشته باشد كه تكلیفی را بر عهده بگیرد. او دستخوش نا امیدی مطلق نبود و با این كه فرزندان و برادران و برادرزادگان و دوستانش را همان روز از دست داد امیدواری زیاد داشت و آن امیدواری از پرنسیپ وی سرچشمه می گرفت. كسانی كه در مقام فدا كردن خود، برای یك پرنسیپ و ایده آل قرار نگرفته اند نمی توانند بفهمند كه آن پرنسیپ و ایده آل در موقعی كه دارنده آن خود را فدا می كند چگونه وی را امیدوار می نماید. ادراك این واقعیت برای كسانی امكان دارد كه هدف حیات را فقط حلق و دلق می دانند و دیگر این كه در زندگی، وضعی پیدا كرده اند كه آماده شدند خود را برای پرنسیپ و ایده آل خود فدا كنند. همان طور كه در جامعه بشری شماره كسانی كه استعداد عقلی آن ها بیش از حد متوسط باشد انگشت شمار است شماره كسانی هم كه خود را در راه پرنسیپ خود (بدون چشمداشت مادی و بی طمع باقی گذاردن نام) فدا كرده اند و می كنند انگشت شمار می باشند و آن كس كه بدون چشمداشت مادی (برای بازماندگان خود) و بی آن كه طمع باقی گذاشتن نام را داشته باشد خود را در راه یك پرنسیپ فدا می كنند با امیدواری مطلق یا امیدواری زیاد از دنیا می رود. طمع برای باقی گذاردن نام هم جزو چیزهائی است كه سبب می شود یك نفر از روی ریا، برای یك پرنسیپ فداكاری كند. ما تصور می كنیم كه فداكاری در راه یك پرنسیپ برای این كه نام آدمی بعد از مرگش باقی بماند از پدیده های اعصار جدید است در صورتی كه این پدیده به اندازه تاریخ نوع بشر قدمت دارد. در ششصد سال قبل از میلاد مسیح، كسانی بودند كه در راه یك پرنسیپ و ایده آل فداكاری می كردند تا این كه نام آن ها بعد از مرگشان باقی بماند. شماره آن ها آن قدر زیاد بود كه سبب شد یك مكتب فلسفی متضاد به وجود بیاید و كسانی پیدا شوند كه عقیده شان این باشد كه از آدمی هیچ چیز نباید باقی بماند و طرفداران این مكتب را یونانی ها (كونیك) می خواندند [2] و پیروان آن مكتب فلسفی از روی عمد كارهائی می كردند كه مورد نفرت مردم قرار بگیرند و سعی می نمودند كه اثری از آن ها باقی نماند و امروز هم جز چند نفر از ملامتی های یونان كه دیگران اسم آنها را به عنوان این كه فیلسوف ملامتی هستند در كتابهای خود ثبت كرده اند دیگران را نمی شناسیم و به طور كلی از ملامتی های یونان اثری مكتوب كه به دست خود آنها نوشته شده باشد باقی نمانده است. تصدیق می كنیم آن چه افراد را


وامی دارد كه كارهای بزرگ بكنند، فقط استفاده مادی در زمان حیات نیست بلكه این امیدواری هم در آن دخیل است كه نامشان بعد از مرگ، جاوید گردد. اگر امید باقی ماندن نام نبود قسمتی از كارهای بزرگ، صورت نمی گرفت. (ولتر) نویسنده فرانسوی در قرن نوزدهم (میلادی) كه شش زبان می دانست و ده میلیون كلمه نوشت و یك برنامه بزرگ خانه سازی را برای فروش خانه های ارزان قیمت به مردم به موقع اجرا گذاشت و استعدادش آن قدر متنوع بود كه یك كارخانه ساعت سازی تاسیس كرد و به كار انداخت و یك كارخانه طناب باقی دائر نمود می گفت (یگانه پاداش تحمل رنج زندگی باقی ماندن نام است و اگر كسی بداند كه نامش بعد از او باقی نمی ماند رنج زندگی را بیهوده تحمل می كند). هم اوست كه از قول (سیسرون) خطیب رومی كه در قرن اول قبل از میلاد می زیست می گوید (اگر می خواهی نامت باقی بماند كاری بكن ك قابل نوشتن باشد یك چیزی بنویس كه قابل خواندن) و هزارها نفر دیگر چون ولتر بودند و هستند كه اگر فداكاری می كنند برای این است كه نامشان بعد از مرگ باقی بماند و حسین (ع) این را هم نمی خواست و اگر وی برای نام خود را به كشتن می داد از خلوص فداكاری او كاسته می شد و نام او به خودی خود باقی ماند نه این كه وی قصد داشته باشد كه نامش را باقی بگذارد و فداكاری او آن قدر بزرگ بود كه با این كه خلفای بنی امیه نمی خواستند نامی از وی باقی بماند اسمش باقی ماند. چون حسین (ع) یك عرب اصیل بود و نمی ترسید و به پرنسیپ خود ایمان داشت و در نتیجه امیدواری داشت نخواست كه دست بر دست بگذارد و عزم كرد تا آخرین لحظه كه زنده است تلاش كند و از خود دفاع نماید.

در حالی كه حسین (ع) می جنگید یك دسته از سواران سپاه بین النهرین به سوی كاروان حسین (ع) به راه افتادند تا این كه خیمه ها را مورد غارت قرار بدهند و زن ها و اطفال را اسیر نمایند. ولی حسین (ع) كه به سوی كاروان او حمله ور شدند طوری فریاد زد كه در وسط هیاهوی جنگ، فریاد او به گوش عده ای از افراد سربازان سپاه بین النهرین از جمله به گوش (شمر بن ذوالجوشن ضبابی) رسید. شمر بن ذوالجوشن فریاد زد ای حسین چه می گوئی؟ حسین گفت فرض می كنم كه شما دین ندارید و از روز جزا نمی ترسید لااقل جوانمردی خود را در این دنیا حفظ كنید و فتوت عربی را نگاه دارید (1) شمر پرسید مگر ما جوانمردی و فتوت عربی دارید برای چه به جنگ زن ها و اطفال می روید؟ شمر بن ذوالجوشن ضبابی گفت تو بر خلیفه زمان خروج كرده ای و اموال تو باید به تاراج برود و زن ها و فرزندانت باید اسیر شوند. حسین (ع) گفت تا لحظه ای كه من زنده هستم نمی گذارم زن ها و فرزندان مرا اسیر كنند و اسب را به طرف كاروان به حركت درآورد. اما سواران سپاه بین النهرین راه را بر او بستند و معلوم می شود كه در آن موقع شمر بن ذوالجوشن ضبابی تحت تاثیر فتوت عربی خود قرار گرفت زیرا دستور داد سوارانی كه برای غارت خیمه های كاروان رفته بودند و می خواستند زن ها و اطفال را اسیر كنند


برگردند و در دستور خود گفت صبر كنید تا حسین (ع) كشته شود و بعد از قتل او خیمه ها را غارت كنید و زن ها و اطفال را اسیر نمائید حسین (ع) كه نمی توانست خود را به كاروان برساند وقتی دید كه سواران سپاه بین النهرین با دست های خالی مراجعت كردند و كسی را اسیر ننمودند از جهت كاروان آسوده خاطر شد و به جنگ ادامه داد و باز روش جنگ متحرك را پیش گرفت تا این كه وی را محاصره ننماید.

بعضی از مورخین نوشته اند كه در حین جنگ، حسین (ع) توانست كه خود را به رودخانه فرات برساند و با اسب وارد آب شد و آب بجائی از اسب رسید كه هر گاه حسین (ع) خم می شد می توانست با دو دست آب بنوشد. ولی از نوشیدن آب خودداری كرد چون به خطار آورد كه در كاروان او همه تشنه هستند و جوانمردی اش اجازه نداد كه او سیرآب شود و همراهانش تشنه بمانند. این روایت را آن دسته از مورخین ذكر كرده اند كه گفته اند كه از روز هشتم ماه محرم، عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین مانع از این شد كه كاروان حسین (ع) دسترسی به آب رودخانه فرات داشته باشد و كسانی كه در آن كاروان بودند از بامداد روز هشتم تشنه ماندند و ما چون راجع به مسئله آب در كاروان حسین به قدر كافی توضیح داده ایم. بیشتر در این خصوص صحبت نمی كنیم. حسین (ع) به قول كسانی كه نوشته اند كه وی خود را به كنار رودخانه صحبت نمی كنیم. حسین (ع) بقول كسانی كه نوشته اند كه وی خود را به كنار رودخانه فرات رسانید و وارد آب شد و از نوشیدن خودداری كرد، از رودخانه خارج شد و دفاع را تجدید كرد. علت این كه حسین (ع) توانست به تنهائی با چهار هزار سوار بجنگد و بزودی كشته نشود این بود كه عمر بن سعد فرمانده سپاه، دستور داد كه او را زنده دستگیر كنند و به همین جهت به سوی حسین (ع) تیر و زوبین پرتاب نكردند چون اگر او را آماج تیرها و زوبین ها قرار می دادند به قتل می رسید به احتمال قوی حسین (ع) دریافته بود كه قصد دارند او را دستگیر كنند. چون اگر می خواستند وی را به قتل برسانند تیر بارانش می كردند و زوبین ها را به سویش پرتاب می نمودند. عمر بن سعد اگر می توانست حسین (ع) را زنده دستگیر كند و به اسارت به كوفه زند حاكم عراقین ببرد تا این كه بعد او را به دمشق نزد یزید بن معاویه بفرستند ارزش خدماتش برتر از این بود كه حسین (ع) را به قتل برساند و آن گاه سرش را برای حاكم عراقین بفرستد. با این كه حسین (ع) را تیر باران نمی كردند و او را آماج زوبین ها نمی ساختند باز آن مرد برای این كه محاصره و دستیگر نشود بایستی تلاش فوق العاده بكند. در هر لحظه چندین تیغ مقابل شمشیر حسین بود. زیرا با این كه دستور دادند كه وی را زنده دستگیر نمایند سواران می كوشیدند كه او را مجروح كنند تا این كه ضعف به حسین (ع) چیره گردد و نتواند از خود دفاع كند و دستگیر شود. دست حسین (ع) مسلح به شمشیر بدون انقطاع تكان می خورد و اسبش بدون لحظه ای توقف می دوید، و سواران نمی توانستند او را طوری در محاصره قرار بدهند كه بتوانند دستگیرش نمایند. بر حسین (ع) جراحات خفیف وارد آمده بود و سواران سپاه بین النهرین بی انقطاع حمله می كردند و محسوس بود كه نمی توانسند فرصت بدهند كه وی نفس تازه كند و قصد داشتند كه خسته اش نمایند تا این كه بتوانند زنده


دستگیرش كنند. در بعضی از تواریخ كه به دست برخی از مورخین شیعه، در قرون یازدهم و دوازدهم و سیزدهم هجری نوشته شده، راجع به شماره مقتولین سپاه بین النهرین، ارقامی به چشم می رسد كه با واقعیت وفق نمی دهد برای این كه بر خلاف عقل می باشد. آن ها نوشته اند كه حسین (ع) در هر حمله صدها نفر را به خاك می انداخت و این برای یك مورخ بی طرف قابل قبول نیست. شیعیان عقیده دارند كه امام دارای قدرت مطلق است و شك نیست كه نوشته بعضی از مورخین شیعه در قرون دهم و یازدهم و سیزدهم هجری به اتكای آن عقیده نوشته شده و آنها حسین (ع) را كه امام می دانستند قادر می دیدند كه در هر حمله مبادرت به قتل صدها نفر نماید. در نظر مورخین مزبور به هلاكت رسیدن عده ای زیادتر از سربازان سپاه بین النهرین، به دست حسین (ع) در هر حمله، یك پدیده عادی و منطقی بود همان طور یك مسیحی مومن عقیده دارد كه مسیح می توانست در همان موقع كه او را برای مصلوب شدن می بردند و صلیب را بر دوش آن مرد بزرگ نهاده بودند، تمام كسانی را كه مامور مصلوب كردنش بودند به هلاكت برساند و (پونطوس - پیلاطوس) حاكم روم در فلسطین را هم، كه فرمان مصلوب كردن از طرف او صادر شده بود، هلاك كند و از این جهت مسیح، درصدد برنیامد كه حاكم روم و مامورین اجرای حكم او را به هلاكت برساند كه خود را برای فداكاری آماده كرده بودند. مورخین شیعی مذهب قرون دهم تا سیزدهم كه نوشته اند حسین (ع) در هر حمله ای عده ای زیاد از سواران سپاه بین النهرین را هلاك می كرده قدرت امامت حسین (ع) را عامل پیروزی او معرفی كرده اند و یك شیعه مذهب كه به قدرت امامت حسین (ع) عقیده دارد، روایت مورخین شیعه را می پذیرد اما یك مورخ بی طرف نمی تواند آن روایت را بپذیرد. مورخین شیعه مذهب قرون اول اسلامی كه ما روایات عده ای از آن ها را در این بحث از نظر خوانندگان گذرانیدیم روایات را طوری نقل كرده اند كه نشان می دهد قدرت امامت حسین (ع) در جنگ او دخالت نداشته و او فقط با قدرت یك مرد می جنگیده است. یكی از آن مورخین كه نزد شیعیان دارای مقامی بزرگ می باشد (ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی) است و آن مرد در نقل وقایع روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری صحبت از قدرت امامت حسین (ع) نكرده و نگفته كه او با هر حمله، عده ای زیاد از سواران سپاه بین النهرین را به هلاكت می رسانیده است و طرز روایت ابن الروح نوبختی نشان می دهد كه حسین (ع) در آن روز چون یك مرد عادی با قدرت معمولی یك رزم آور، می جنگیده است. (ابومخنف) مورخ معروف قرن دوم هجری و (ابن براج) و (ابن برهان) و (محمد بن جریر طبری) وقایع روز دهم محرم را طوری نقل كرده اند كه نشان می دهد حسین (ع) با قدرت یك فرد عادی پیكار می كرده نه با قدرت یك امام. دخالت قدرت امامت حسین (ع) در جنگ او، از قرن دهم هجری به بعد در تواریخی كه بعضی از مورخین شیعه نوشته اند راه یافته و معلوم است كه از عقیده مورخین سرچشمه گرفت و آن ها ایمان داشته اند كه حسین (ع) می توانسته در هر حمله عده ای كثیر از سواران بین النهرین را به خاك بیندازد. معهذا دیده می شود كه در قرن سیزدهم هجری عده ای


دیگر از مورخین شیعه مذهب كه آن ها هم مثل مورخین مذكور حسین (ع) را دارای قدرت امامت می دانستند، در نقل روایات، روش یك مورخ بی طرف را پیش گرفته اند و در تواریخ آن ها نیز حسین (ع) با قدرت یك فرد عادی به جنگ ادامه داده است. قدرت یك فرد عادی محدود می باشد و شمشیر زدن كاری است كه آدمی را خسته می كند.

دفاع از قبال چهار هزار سوار (حداقل) احتیاج به تلاش بی انقطاع دارد و تلاش بی انقطاع، هر پهلوان را خسته می كند. امروز بعضی از پهلوانانی كه بهترین دوره جوانی را در ورزش بوكس می گذرانند از دوره پنجم و ششم مسابقه به بعد، طوری خسته می شوند كه گاهی وقتی طبل خاتمه یك دوره به صدا درمی آید باید بازوی آن ها را گرفت و روی صندلی نشانید. در صورتی ه بین هر راند (هر دور) مسابقه بوكس با دوره دیگری یك دقیقه فاصله وجود دارد و در آن مدت پهلوان بوكس باز می نشیند و نفس تازه می كند و بادش می زنند و بدنش را با تامپون های مرطوب از آب سرد، مالش می دهند تا این كه خستگی اش رفع شود و نفسش به جا بیاید و بتواند برای راند دیگر (دوره دیگر) تازه نفس وارد رینگ (میدان مسابقه بوكس) می شود. اما در آن روز حسین (ع) كه بی انقطاع از خود دفاع می كرد فرصتی برای تازه كردن نفس نداشت و نمی توانست حتی یك لحظه استراحت می كرد دستگیر می شد و مجبور بود كه بدون وقفه شمشیر بزند و از یك طرف به طرف دیگر بتازد تا این كه محاصره اش نكنند. تلاش دائمی بدون این كه آدمی فرصت تجدید نفس را داشته باشد، قوی ترین مرد را خسته می كند و خستگی او را از پا درمی آورد ولی حسین (ع) با این كه بی انقطاع اسب می تاخت و بدون درنگ شمشیر می زد، از پا درنمی آمد. آیا غیر از قدرت ایمان، نیروئی بود كه بتواند آن مرد پنجاه و هفت ساله را بر پشت اسب نگاه دارد و دستش را بی انقطاع به حركت درآورد؟ امروز می دانیم كه قدرت حركت عضلات و استخوان های ما مربوط است به اعصاب و اعصاب از ذرات كوچك به اسم (نورون) تشكیل شده و آن ذرات از مغز كسب دستور می كنند و قوت می گیرند. وقتی یك نفر مفلوج می شود، استخوان ها و عضلاتش باقی است و مثل گذشته به وسیله خون تغذیه و تقویت می گردد اما آن استخوان ها و عضلات تكان نمی خورد. برای این كه مغز دیگر برای (نورون) های اعصابی كه در آن استخوان ها و عضلات هست دستور صادر نمی نماید و به آن ها نیرو نمی دهد. پس تمام حركات استخوان ها و عضلات از مغز می باشد یعنی همان جا كه مركز اندیشه ها و صفات روحی ما نیز هست. در آن هائی كه ایمان دارند، از مغز، یك سیاله عصبی ما فوق عادی به استخوان ها و عضلات می رسد. یعنی نیروئی از مغز به استخوان ها و عضلات می رسد كه بیش از نیروئی است كه مغز، در افراد عادی به استخوان ها و عضلات می رساند. آن نیرو سبب می شود كه یك فرد با ایمان بتواند بیش از یك فرد بی ایمان پایداری نماید و خستگی دیرتر او را از پا درآورد. اما مشروط بر این كه ایمان او ایمان فعال باشد نه ایمان راكد. فرق بین این دو ایمان این است آن كه دارای ایمان فعال می باشد در راه آن فداكاری می كند ولی آن كه دارای ایمانی راكد می باشد نمی تواند در راه


آن فداكاری نماید. این راكد را همه دارند، چون زن و مردی نیست كه به چیزی ایمان نداشته باشد. هر كس به یك یا چند پرنسیپ ایمان دارد و كم عقل ترین افراد هم دارای ایمان به چیزی هستند. اما هر كس نمی تواند در راه ایمان خود فداكاری نماید و فقط آن ها كه ایمان فعال دارای می تواند فداكاری كنند و هنگام فداكاری به طوری كه گفتیم مایوس نمی شوند چون نه چشمداشت مادی دارند و نه خواهان نام هستند كه وقتی حس كنند به آرزوی خود نخواهند رسید، نا امید و دلسرد بشوند. حسین (ع) با عمل خود ثابت كرد كه دارای ایمان فعال است و لذا با این كه بی انقطاع شمشیر می زد و اسب می تاخت، خستگی او را از پا درنمی آورد. اسب حسین به اسم بالدار (ذوالجناح) است عربی بود و نژاد اسب عربی كه تا این واخر هم در عربستان وجود داشت پر نفس ترین اسب جهان به شمار می آمد. هر كس می خواهد راجع به نفس و تحمل خستگی اسب عربی كسب اطلاع كند باید كتاب (هفت ستون عقل) تالیف سرهنگ (لورنس) انگلیسی را كه در جنگ جهانی اول، در عربستان بسر می برد و لباس اعراب را می پوشید و كسانی كه وی را نمی شناختند تصور می كردند یك عرب می باشد بخواند تا اطلاع حاصل كند نژاد اسب عربی چقدر پر نفس است و در قبال خستگی پایداری می كند. لورنس در آن كتاب نوشته كه گاهی اتفاق می افتد كه اعراب در دشت های عربستان، مدت چند ساعت دنبال آهوان اسب می تزاند بدون این كه حتی بر بدن اسب عربی آن ها عرق بنشیند. اسب های نژاد دیگر قادر به تحمل آن خستگی نیستند و از پا درمی آیند. در ارتش آلمان هنگامی كه آن ارتش دارای سوار نظام بوده دستور داده می شد كه سواران نباید، هرگز بیش از یك ساعت متوالی یك اسب را وادار به دو نمایند آن هم به شرط این كه حركت یورتمه باشد و بعد از این كه اسب مدت یك ساعت با حركت یورتمه رفت باید عنان ساب را بكشند و یك ساعت دیگر با حركت قدم بروند تا این كه خستگی اسب به كلی رفع شود و آن گاه می توانند حركت یورتمه را تجدید نمایند در صورتی كه حركت یورتمه، اسب را زیاد خسته نمی كند. اگر حسین (ع) یك اسب عربی نداشت بی شك اسبش بر اثر خستگی از پا درمی آمد و آن حیوان از نیروی ایمان صاحبش برخوردار نبود تا این كه بتواند با مدد گرفتن از نیروی معنوی به تاخت ادامه بدهد ولی چون اسب عربی و پر نفس بود تاخت متوالی او را از پا درنمی آمد.


[1] شرح كشته شدن محمد بن ابوبكر با تمام خويشاوندانش در مصر، به دست سردار معاويه و در حالي كه همه تشنه بودند در كتاب (عايشه بعد از پيغمبر) به قلم (كورت فريشلر) و به ترجمه ذبيح اله منصوري منتشر شده است - مترجم.

[2] اين مكتب فلسفي در زبان هاي انگليسي و فرانسوي كه بيشتر در وطن ما متداول مي باشد مكتب فلسفي (سينيك) خوانده مي شود و در قديم در شرق پيروان اين مكتب فلسفي را ملامتي مي خواندند و لسان الغيب حافظ پيروي اين مكتب بوده و به همين جهت در زمان حيات اشعار خود را جمع نكرد تا اين كه از وي اثري باقي نماند و بعد از مرگ حافظ اشعارش را جمع آوري نمودند و باز به همين جهت اشعار ديگران وارد ديوان حافظ شد. و پيروان مكتب ملامتي در شرق مي گفتند كه از آدمي نه نام بايد باقي بماند نه نشان و به همين جهت كليم شاعر معروف مي گويد:



در كيش ما تجرد عنقا تمام نيست

در فكر نام بود اگر از نشان گذشت



- مترجم.